بچه های ِ منبچه های ِ من، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خاطره هایی برایِ کودکی که هرگز زاده نشد

+2

پسرم، مامانت گوشیشو گم کرده امروز... تمام sms های بابییت توش بود که واسه مامانت خیلی مهم بود... خیلی ارزش داشت... پسرم اگه یه روز به دنیا اومدی و من نبودم، یادت نره که یه عمو داری که اسمش خسروئه... خیلی مامانت دوستش داشت... یعنی عاشقش بود... اما خب... شاید واست باورش سخت باشه اما اون مرده بود... مامانت چندسال بعد عاشقش شد و دیگه اون زنده نبود... پسرم ناراحت نباش... پسرم دلم برات تنگ شده... نمیای بغل مامانی؟ پسرم بابت مامانیتو ترک کرده... گذاشته رفته... دل مامانیت خیلی براش تنگ شده... هر روز قلبش درد میگیره از دوریه بابایی... هر روز با خودش میگه بابای پسرم میاد... فقط صبر کن... ه...
29 ارديبهشت 1391

+1

پسرکم... سلام... خوبی؟؟؟ هنوز تو به دنیا نیومدی که من واست وبلاگ ساختم... اما یه روز که به دنیا میای... پسرکم مامانت خیلی اسم سهیل رو دوست داشت و داره... با یکی دوست شده بود که اسمش محمد سهیل بود... خیلی دوستش داشت... اما اون نه..مامانتو مثل رفیق میدونست... مامانت شبا و روزا خیلی غصه خورد... اما خب... یه روز مامانت دید که محمد سهیل دلش میخواد با یکی دوست بشه،با خاله سعیده دوستش کرد... محمد سهیل ازش خوشش اومده بود... چیزهایی از خودش بهش گفته بود که به مامانت هم نگفته بود... پسرم،مامانت خیلی دوست داره... حتی هنوز که به دنیا نیومدی... حتی هنوز که مامانت با هیچکس دوست نیست... ازدواج نکرده... ...
28 ارديبهشت 1391
1